رویاى خیس



تا حالا شده بیخیال هرچی که هس ونیست دلت بخواد  چند روز گم و گور شی ؟

یه روزی که شاید خیلی هم دیر نباشه و اصلا همین امروز باشه

دلت بخواد پاشی,حاضر شی, بدون هدف,بدون مقصد راه ییفتی تو خیابونا بین مردمی که نمیشناسنت

نه براشون مهمی .بری .انقد بری که ببینی سر از ایستگاه مترو در اوردی

یلیط بخری و توی ایستگاه , بین همه ی شلوغیایی که هول میزنن برای رسیدن به مقصد,

آروم و بی هیچ دغدغه ای خودتو به انتهای قطار برسونی و بشینی

پلک ببندی و بی توجه به هرچی که هست و نیست پیاده بشی و قدم بزنی.

گم شی توی خیابونا ,با گوشی خاموشی که دوست داری آدمای پشتش کمی نگرانت بشن.

دوست داری قدر بودنتو بدونن و دنیای بدون تو رو شده واسه چند ساعت تجربه کنن و جون بدن

از نبودنت تو نگرانیاشون,بفهمن که شاید نبودنت به چشم نمیاداما حیاتیه.یه روز ممکنه پاشن و

ببینن که دیگه نیستی دیگه بریدی از دنیا و آدماش.آدمایید که تا از دستت ندن,نمیفهمن کی بودی

و جایگاهت چقد براشون مهم بوده

آدمایی که:)

شمیم حیدری

  


 

زمان رفتنت 

باران نیامد

تا که جان نیمه سوزم را خاموش کند

طوفان نیامد

تا غم کهنه ی دلم را بتکاند

حتی خورشید هم طلوع نکرد

تا در آن تاریکی،دیگر نترسم

رفته ای

و حالا با انبوهی هیزم خیس

با آتش اشک هایم

خودم را میسوزانم‌‌‌‌‌.

#بانوی-صاد


سلام زندگیم 

دلم برات خیلى تنگ شده ، خیییییلی زیاد

به اندازه اى که شاید باورت نشه

دلم تنگ شده 

براى صدات،صدایى که 

دلنشین ترین آواز دنیاست

دلم تنگ شده 

براى نگاهت،نگاهى که

از توى اون دوتا تیله خوشرنگش

میشه عشقو فهمید

نگاهى که میشه باهاش آروم شد

دلم تنگ شده

براى لبخندت،لبخندى که

 لبخند به لبم میاره

زندگى من

چند روزیه که

آسمونى شدى

چند روزیه که

از اون بالا

از بهشتى که

مطمعنم نصیبته

دارى نگام میکنى

دارى باهام حرف میزنى

و باهام میخندى و لبخند

میزنى

چند روزیه

غصه شده همدمم

پیراهن مشکى شده

لباس محبوبم

نفسِ من 

آقاى من

میدونم الان کنارمى

میدونم تنهام نذاشتى

و هواست هنوزم بهم هست

ولى 

کاش رفتنت

آسمونى شدنت

یه خواب بود

کاش هنوزم نفس 

میکشیدى

نفس من

کااش

.

.

.

 


خستمخسته از حرف زدنخسته از غصه خوردنخسته از بغض کردن وگریه کردن.

خسته از بحث کردن و تلاش کردن.خسته از اعتماد کردن و دل بستن.خسته از زندگی کردن و نفس کشیدن

و خسته از هر چیزی که به این دنیا ربط داره , به دنیایی که دیگه دنیا نیست جهنمه

خیلی وقته بریدم ولی هنوز قوی ام , اونقد قوی که دیگه گریه نمیکنم و هیچی نگاه  سردمو گرم نمیکنه

میگن آدم مرده حس نداره , میگن یه رباط بی رحمه و احساس حالیش نیست ,

من یه روح یخی و مردم تو یه جسم متحرک که داره نفس میکشه

و مثل یه رباط از قبل برنامه ریزی شدم که مثل یه انسان واقعی و زنده , زندگی میکنه

قلب من درست مثل یه اسباب بازی کوک شده فقط داره یکنواخت میتپه بدون هیچ حس و احساسی

من عروسک کوکیه جهنمه آدمام

 


هر لحظه داریم به روزای آخر سال نزدیک تر میشیم

آخر سالی که هم خوشی داشت هم ناخوشی , داریم به پایان سالی نزدیک میشیم که شاهد اشک های غم انگیز

, لبخند ها و خندیدن هایی بود که  یه دلخوشی کوچیک یا بزرگ رو نشون میداد.

دلخوشی ای که برای بعضیا اومدن یه آدم جدید نو زندگیشون و امید برای شروع یه زندگیه جدید بود  

و برای بعضیای دیگه موندن یه رفیق که با جون و دل دوستش دارن ,

رفیقی که تو بدنرین حالشون هم فقط دیدنش  کافیه برای یه لبخند از ته دل.

نمیخوام از غم و غصه ها بگم چون سال جدید یعنی پشت سر گذاشتن غم ها

و امید برای تکرار شادی های بزرگ و کوچیک , نمیگم کلا بیخیال غم و غصه بشین ,

بلکه بیخیال غم هایی بشین که میدونین حتی ارزش فکر کردن ندارن

و بیخیال این بشین که کل زندگیتون بشه غصه و گریه کردن برای اون غمی که ارزششو داره.

واقعی زندگی کنین,واقعی بخندین.

امید داشته باشین به ساختن خاطره های خوب و پر از خندیدن های از ته دل توی سال جدید.

خندیدن هایی که دلیلش  میتونه یه رفیق ، یه موفقیت , و یا واقعی شدن رویا های بزرگ و کوچیکتون باشه.

پس پیش به سوی سالی که قراره شاهد امید ها , لبخند ها و موفقیت هامون باشه.^_^


مهران مدیری:عاشق شدی؟

حسین وفایی:خب بله هر کسی عاشق میشه!

مهران مدیری:چی شد؟

حسین وفایی:رفت:)

مهران مدیری:چقد عجیبن!!رفت چیشد؟! چی گفتی آخه؟!

حسین وفایی:والا چیز خاصی نگفتم.

مهران مدیری:همون،شاید باید یه چیزی میگفتی که نگفتی 


نمیدونم چی بگم 

یا حتی از کجا شروع کنم

فقط اینو میدونم که خیلی وقته دیگه

حرفی برای گفتن ندارم

خیلی وقته حرف زدن از غمام 

حالمو خوب که نمیکنه هیچ

بدترم میکنه

نمیدونم از کی ولی 

خیلی وقته که گریه نمیکنم

ولی به جاش تا دلت بخواااد

میخندم:)

خیلی وقته شبا وقتی بغض میکنم

وقتی یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه

اشکی نیس که

روی آتیش غمام بریزه 

و خاموششون کنه،

من،منی که ناراحت نکردن آدما برام 

خیلی مهممم بود

الان تا دلت بخواد دل میشم 

و حواسم نیس

دست خودم نیستا

فقط حوصله ی کسی رو ندارم

نمیفهمن من 

از حرف زدن 

از اشک ریختن

از هر چیزی که 

باعث بشه فک کنن ضعیفم 

متنفرررم

من از هرچی احساسِ

غم و بدِ

متنفرررم 

از شلوغی و سر و صدا 

متنفرررم 

من خیلی وقته میخوام 

تو سیاه چالِ تنهایی هام

یه گوشه کِز کنمو فقط

من باشمو

دردو

بغض

و قلبی که خیلی وقته 

دیگه قلب نیس

یه تیکه سنگه:)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها